پسره نمیتونست در جعبه‌ی رنگو باز کنه. من قبلنش دو سه تاشو باز کرده‌بودم، باید یه چیز آهنی مینداختی زیر درش. به من گفت ببین نمیشه این درش فرق داره با اونا. گرفتم ازش بازش کردم. خندید گفت ای بابا به مردونگیم توهین شد که. گفتم نه بابا چه ربطی داره. قلق داشت.


22 برام بزرگه. نه که عددش بزرگ باشه. چون از وقتی که 18 19 سالم شد هر سال بنظرم عددا بزرگ و عجیب میان. ولی 22 سالِ بزرگ شدنه انگار. چون من قراره امسال وارد بازار کار بشم. قراره مستقل بشم و دستم بره تو جیب خودم. آره، دانشگاه و خوابگاه هم چالش بود. ولی حداقل من توش اینقدر با خودم درگیر نبودم. لازم نبود خودم و تواناییامو ثابت کنم. من فقط کنکور دادم و بعد دست سرنوشت منو انداخت توی یه شهر دیگه و یه سال سختی کشیدم و بعد که همه چی افتاد روی روال، خب بقیش خوب بود.

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روزنامه آنلاین baylor5k HomePage روز های من انیمه گاست | ANIME GOST پرچم English For ME (دل نوشت) میــمدال